کد مطلب:28677 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:112

نیرنگِ معاویه برای رهیدن از نبرد












2549. وقعة صِفّین - در بیان آنچه معاویه به عمرو بن عاص گفت، آن گاه كه شعر اَشتر به وی رسید -:[ معاویه گفت: ] بر این اندیشده ام كه در نامه ای به علی، [ حكومت ]شام را از او بخواهم - و این، نخستین چیزی است كه علی مرا از آن باز داشت - و بدین سان، در دلش شك و تردید برانگیزم.

عمرو بن عاص خندید و گفت:تو كجا و فریفتنِ علی كجا، ای معاویه؟

گفت:آیا ما فرزندان عبد مناف نیستم؟

گفت:آری؛ امّا نبوّت، ایشان راست، نه [ خاندانِ ]تو را. اگر می خواهی [ آن نامه را ]بنویسی، بنویس.

معاویه، نامه ای به علی علیه السلام نوشت و به مردی از [ قبیله ]سَكاسِك به نام عبد اللَّه بن عُقْبه سپرد كه از عراقیانِ دوره گرد بود. نوشت:

امّا بعد؛ من گمان دارم اگر تو می دانستی جنگ با ما و تو چنین می كند كه كرده و خود [ بهتر ]می دانیم، هرگز با هم به نبرد نمی پرداختیم. اگرچه پیش از این، عقل های ما مغلوبِ [ هوس هامان ]شد، اینك برای ما آن قدر عقل مانده كه پشیمانی خورِ گذشته باشیم و بر آنچه باقی مانده، مصالحه كنیم.

من [ حكومتِ] شام را از تو خواستم، مشروط به این كه ملزم به بیعت با تو و فرمانبرداری ات نباشم، و تو از آن خودداری كردی؛ امّا خداوند آنچه را از من دریغ داشتی، مرحمتم فرمود. امروز من تو را به همانی فرا می خوانم كه دیروز فرا خواندم. امید من به زنده ماندن، چیزی جز همان اندازه كه تو امید داری، نیست؛ بیمم از مرگ، جز به اندازه بیم تو نیست.

به خدا سوگند، سپاهیان كاسته شده و مردان از میان رفته اند. ما، همه، فرزندان عبد مناف هستیم و هیچ یك از ما را بر دیگری برتری ای نیست، مگر همین برتریِ [ پیش گامی در صلح ]كه بر اثر آن، نه عزیزی خوار می شود و نه آزاده ای، به بردگی می رود. والسّلام![1].









    1. وقعة صفّین:470، كنز الفوائد:44/2، بحار الأنوار:416/129/33، مروج الذهب:22/3.